يگانه زهرا جــــانيگانه زهرا جــــان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

يگانه زهرا ، دختري بي همتا

نهمین ماه تولد یگانه زهرا و تولد بابایی _ 27 / شهريور /90

امید زندگی ما، دیروز وارد ده ماهگی شدی و چه زود میگذره! انگار همین دیروز بود که بدنیا اومدی. بازم خدا رو شکر میکنم که ما تو رو داریم و خیلی خیلی هم دوست داریم.     عزیز دلم، نه ماهگیت مبارک   تازه یه چیز دیگه اینکه دیروز تولد بابایی هم بود و این اولین سالی بود که روز تولد بابا ، یگانه زهرای گلم پیش ما بود. پارسال توی این روز مامانی تو بیمارستان خوابیده بود، به خاطر مشکل بدی که پیش اومده بود و اون موقع همه ما نگران بودیم و دعا میکردیم که نی نی نازمون تو دل مامانی سالم بمونه.    برای بابایی تو بیمارستان تولد گرفتم که اون روزا بابایی هم مثل بقیه ن...
22 آبان 1390

دومین سفر به شمال- 16 / شهريور / 90

این دومین باری بود که سه تایی رفتیم شمال البته این دفعه رفتیم شهر نور. اینم چند تا ازعکسای خوشگل مامان هتل نارنجستان. هوا عالی  بود،البته آخر شب بارون هم اومد همراه با نسیم خنک که گوگولی ما کلی حال کرد. روز دوم  هم رفتیم جنگل نور قربون خنده و ژست گرفتنت عـــــــزیــــــــزم   خوب بخوابی گل من عاشق این عکستم جیگر من، تازگیا با صورتت چه اداهایی که در نمیاری شیرینم دوستـــــــــــــــــــــــــــــت دارم     دیگه وقت برگشتنه، سفرخیلی خوبی بود و به سه تاییمون کلی خوش گذشت   ...
9 آبان 1390

آش دندونی

پنج روز بعد از نیش زدن اولین دندون خوشگلت، آش دندونی رو به کمک مامان بزرگ برات پختیم.     یگانه زهرای عزیزم ، هر روز بزرگتر و خانم تر میشی و ماعشق و علاقه و وابستگیمون به تو بیشتر. Ⓨ Ⓔ ⒼⒶ Ⓝ Ⓔ Ⓗ Ⓩ Ⓐ Ⓗ Ⓡ Ⓐ انگار که خودتم خیلی از آش دندونیت خوشت اومده چون تا چند دقیقه بعد دیگه اینجوری ننشسته بودی و کم مونده بود که کاسه رو هم بخوری (البته به خاطر حبوبات آش یه کم از آش رو بهت دادم)     تازگیا هم که دندون درآوردی زورت زیاد شده، وقتی بهت غذا یا آب میدم با دندون کوچولوت قاشق یا فنجون رو میگیری ول نمیکنی!!!!     ...
21 شهريور 1390

یک خبر خوب _مروارید سفید 6 / شهريور / 90

وای دخترم نمیدونی چقدر خوشحالم توی بغلم نشسته بودی و طبق معمول که میخوای همه چیزو بکنی تو دهنت، دست منو  کشیدی رو لثه هات که یک دفعه... احساس کردم یه چیزی رو لثه هاته ، نگاه کردم دیدم بله بالاخره این مروارید کوچولو خودشو نشون داد!   واقعا احساس خاصی بود ، با هیجان به بابایی که پیش ما نشسته بود گفتم، بابایی هم خیلی خیلی خوشحال شد و هی تو رو بوس میکرد.   هیچ وقت فکر نمیکردم  با دندون درآوردنت اینقدر خوشحال و هیجان زده بشم، این احساس رو فقط مامانایی که مزه اونو چشیدن درکش میکنن.   مبارک باشه عسلکم ...
15 شهريور 1390

یگانه زهرا در پارک طالقانی - 23 / مرداد /90

  خوشگل خانوما خیلی بهت خوش گذشت، چون حسابی سرحال بودی و ذوق میکردی     البته فقط آخر شب از آتش بازیها خوشت نیومد چون صداش اذیتت میکرد و گریه میکردی، بابایی وقتی دید اینجوریه تو رو از اونجا دور کرد. چه بابای مهربونی   (بابایی دوست دارم)         ...
15 شهريور 1390

بستني

خوشگل خانوما انگار كه بستني خيلي دوست داري، اونم از نوع شاتوتي مثل مامان   دوستت دارم   اينجا شش ماه و نيمته قشنگم      قربونت چشماي نازت عزيزم ...
16 مرداد 1390

هفت ماهگي - 27 / تير /90

دخترم روزها ميگذره و تو بزرگتر ميشي و وابستگي ما به تو بيشتر گاهي اوقات ياد اون روزهاي سخت و تلخ ميفتم ولي باز هم خدا رو شكر ميكنم كه اون روزا تموم شد و ما الان با تو شاديم   خدايا شكرت ( اين جمله ايه كه من روزي صد بار ميگم) خدايا، من و بابا و يگانه زهرا رو هيچ وقت از هم جدا نكن         ...
16 مرداد 1390