يگانه زهرا جــــانيگانه زهرا جــــان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

يگانه زهرا ، دختري بي همتا

اولين مسافرت يگانه زهرا - سفر به مشهد مقدس 14/ارديبهشت/90

ي گانه جونم، خدا رو شكر كه قسمت شد اولين سفرت، زائر امام رضا باشي ، اونم چه روزاي عزيزي، شهادت حضرت زهرا (س)، ( من و بابايي نيت كرده بوديم كه اگه خدا تو رو سالم به ما بده، اسم حضرت زهرا (س) رو برات انتخاب كنيم)                     عكس يگانه زهرا كنار ضريح امام رضا (ع)         دختر گلم، زيارتت قبول   يگانه زهرا در قطار هنگام رفتن به مشهد ...
7 خرداد 1390

اولين سيزده بدر يگانه زهرا

قند عسل ما، نظارت كامل در تمامي مراحل تهيه ناهار روز سيزده بدر را داشت تا چيزي از قلم نيفته!!!!!   قربونت برم الهي خوشگلم         عسلكم دهنش آب افتاد !!!!!         خانوم خانوما ديگه خسته شد و خوابيد.  ...
5 خرداد 1390

عيد ديدني يگانه زهرا به روايت تصوير

  يگانه عزيزم اولين روز عيد ، خونه ماماني ، كنار گاو قرمزت كه خاله دنيا بهت عيدي داده                             يگانه زهرا در حال آماده شدن براي رفتن به عيد ديدني                             ماه من،ديگه آخر شب  خسته شدي و خوابيدي   &nbs...
4 خرداد 1390

عكس هاي يگانه زهرا _ 2

      يگانه زهرا در حال تلاش براي سينه خيز رفتن                يگانه زهرا در حال مطالعه روزنامه     فدات شم گل دختر ناز    ...
2 خرداد 1390

شله زرد 13/بهمن/89 - 28 صفر

  قشنگم، 5 روزه كه از بيمارستان مرخص شدي. اين شله زرد نذر مامان و بابا بود ولي امسال نذر تو هم بهش اضافه شد. انشاالله كه ديگه هيچ وقت مريض نشي.   دوستت داريم بي نهايت ...
15 فروردين 1390

آبله مرغون يگانه زهرا 2/بهمن/89

  يگانه زهراي عزيزم، تو هم توي بيمارستان بستري شدي و به خاطر اينكه حالت مثل ماماني بد نشه، به تو هم مثل من آنژيو كت زدن . الهي مامان بميره برات، چي كشيدي اون مدت اون يه هفته كه بستري بودي، مامان بزرگ مراقبت بود چون حال ماماني هم بد بود و دكترا اجازه نميدادن بيام بالا پيشت و بايد توي اتاق خودم ميموندم. بالاخره بعد از 8 روز از بيمارستان مرخص شديم. بابايي هم اين مدت خيلي خيلي ناراحت بود و غصه من و تو رو ميخورد. روزاي خيلي سختي بود و همه به خاطر اين اتفاق ناراحت بودن. مامان بزرگا و بابا بزرگا اين مدت خيلي زحمت كشيدن.   خدايا! بازم مثل هميشه شكرت كه اين ف...
12 فروردين 1390

بي خبر از يك اتفاق

    دختر نازنينم، كه اينقدر آروم و معصوم خوابيدي     هيچ كدوممون از اتفاقي كه قرار بود براي گلمون بيفته، خبر نداشتيم.     در اولين ماهگردت، ماماني آبله مرغون گرفت (بعد از اون چند ماهي كه قبل از اومدنت بخاطر مشكلي كه پيش اومده بود، دكتر دستور استراحت مطلق به ماماني داده بود).     با اينكه دو روز (كه برام اندازه دو سال گذشت) تو رو ازم دور كردن كه مبادا اين مريضي به عسلكم سرايت كنه، اما ...   اما تو كه تازه يك ماهت تموم شده بود و هنوز به چهل روز نرسيده بودي، از ماماني آبله مرغون گرفتي          ...
10 فروردين 1390