يگانه زهرا جــــانيگانه زهرا جــــان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

يگانه زهرا ، دختري بي همتا

هفده ماهگی یگانه زهرا - 27/ اردیبهشت /91

قشنگم، عزیــــزم، روز به روز بزرگتر و شیرینتر میشی و دوســـــــــــــت داشتنی تر این روزا دوباره خارش لثه هات خیلی اذیتت میکنه ، فعلا که از مرواریدای خوشگلت خبری نیست (شاید دوباره چند تاشون میخوان با هم خودشونو نشون بدن!!!) ولی فعلا که داری اذیت میشی دختر نازم       به کتاب داستان هم خیلی علاقه داری، کتابو بر میداری و شروع میکنی ورق زدن و با زبون خودت هم کتابو میخونی قربون شیرینیـــــــــــات 17 ماهگیت مبـــــارک عزیزم     ...
1 خرداد 1391

روز مادر - 23/اردیبهشت/91

عزیز دلم، دومین ساله که تو چنین روزی تو کنار ما هستی و من مادر بودن رو با تموم وجود حس میکنم و چه حس زیبا و وصف نشدنی   تو این یک سال و 5 ماه که تو رو داریم قدر زحمتهایی که مادرم برای من کشیده و میکشه رو بیشتر و بیشتر از قبل حس میکنم مادرم دوســـــــــتت دارم و اما این گل خوشگل هدیه شما و بابایی به من بود البته با یه کادوی خوشگل که بابایی منو مثل همیشه شرمنده میکنه، ممـــــــــــــنون همسرم، ممــــــــــــــنون دخترم، دوســـــتتون دارم و اما خانوم خانومای مـــــــــــا     بوس بوس هزارتـــــــــــا ...
28 ارديبهشت 1391

سفر به شمال - 4/ اردیبهشت /91

این روزا هوای شمال خیلی خوبه، نه گرمه و نه سرد. بابایی هم که عاشق هوای شماله به خاطر همین تصمیم گرفتیم که سه تایی بریم شمال ، البته روز آخر دایی نیما هم اومد پیشمون   * * * * * *  روز اول تو راه    یگانه زهرای ما کنار دریـــــــــا    پیاده روی خانم خانما در هتل هایت    فـــــــدای خنده هات عزیزم    طبیعت نمـــک آبرود      و روز آخر   سفر خیلی خوبی بود و کلی خوش گذشت   ...
16 ارديبهشت 1391

یگانه زهرا در پارک ملت - 26/ فروردین /91

چند روزی بارون اومده بود و هوا برای قدم زدن خیلی خوب بود، بابایی پیشنهاد کرد که بریم پارک ملت چون پارک پر از گل لاله و شب بو بود، عطر شب بوها در کنار زیبایی لاله ها اونم تو هوای بارون زده، عالی بود     اینم گل من     هزارتا بـــــــــــــوس برای گلــــــــــــم   ...
12 ارديبهشت 1391

سیزده بدر-13/فروردین/91

اینم از دومین سالی که سیزده بدر یه گل ناز داریم پارسال خیلی کوچولو بودی اما امسال که خانم شدی همش میخواستی بازی کنی، دنبال پیشی میگشتی، تا یه بچه میدیدی میخواستی بری پیشش و  ...   همش دوست داشتی با این توپ سنگین بازی کنی       یه چای داغ تو این هوا میچسبه، نه     خیلی خیلی دوستت داریم نفــــــــــس ...
8 ارديبهشت 1391