يگانه زهرا ، دختري بي همتا

  خوشگل خانوما خیلی بهت خوش گذشت، چون حسابی سرحال بودی و ذوق میکردی     البته فقط آخر شب از آتش بازیها خوشت نیومد چون صداش اذیتت میکرد و گریه میکردی، بابایی وقتی دید اینجوریه تو رو از اونجا دور کرد. چه بابای مهربونی   (بابایی دوست دارم)         ...

خوشگل خانوما انگار كه بستني خيلي دوست داري، اونم از نوع شاتوتي مثل مامان   دوستت دارم   اينجا شش ماه و نيمته قشنگم      قربونت چشماي نازت عزيزم ...

دخترم روزها ميگذره و تو بزرگتر ميشي و وابستگي ما به تو بيشتر گاهي اوقات ياد اون روزهاي سخت و تلخ ميفتم ولي باز هم خدا رو شكر ميكنم كه اون روزا تموم شد و ما الان با تو شاديم   خدايا شكرت ( اين جمله ايه كه من روزي صد بار ميگم) خدايا، من و بابا و يگانه زهرا رو هيچ وقت از هم جدا نكن         ...

عزيز دلم شش ماه با هم بوديم، با تمام خاطراتي كه گذشت چه تلخ چه شيرين. اميدوارم روزهاي تلخش هيچ وقت تكرار نشه و روزهاي شيرين در انتظارت باشه    عزيزم  نيم ساليگت مبارك           ...

وقتي من و بابايي براي انتخاب عكساي آتليه رفته بوديم، اونجا از ما خواستن كه اگر اشكال نداره يكي از عكساي خوشگلتو توي مجله شهرزاد چاپ كنن.   نازگلم اينم عكست در مجله شهرزاد خردادماه         ...

خوشگلم اين عكس اولين باري كه تونستي بعد از چند روز تلاش، بالاخره پاتو بخوري دست خوردنت كم بود حالا ديگه پا خوردن هم بهش اضافه شده قربونت برم نفسم   ...

اينم بقيه عكسات ماماني كه براي اولين بار رفتي كنار دريا       نترس گلم، مرده!       ماماني قربونت بره، ديگه از آب بازي خسته شدي!           خوشگلم ديگه داريم برميگرديم خونه ميدونم كه بهت خوش گذشته، حداقل چند روزي از هواي آلوده تهران كه مدتيه گرد و غبار هم داره خلاص شدي  و يه كم توي هواي تميز  نفس كشيدي!!!! خيلي دوستت داريم يگانه مامان و بابا       ...