يگانه زهرا جــــانيگانه زهرا جــــان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

يگانه زهرا ، دختري بي همتا

سیزده بدر - 13 / فروردین / 92

صبح زود تا فهمیدی قراره بریم بیرون، زود از خواب بیدار شدی وقتی هم که رسیدیم کلی بازی کردی     موقع ناهار خیلی خسته بودی، یه قاشق غذا میخوردی یه خرده چرت میزدی عشقــــــــــــم     بوس بوس هزارتـــــــــا برای تو ...
23 خرداد 1392

نوروز 92

اولین عیدی که کنار ما بودی، ســـــه ماهت بود و امسال بیست و هفت ماه خدایا برای تمامی این ماهها که با یگانه زهرا روزهای زیباتر و شیرین تری داشتیم ممنــــــــــــــــون     دوستت داریم نفــــــــــــــــــــس ...
19 خرداد 1392

آبعلی - 18 / اسفـــــند / 91

یگانه زهرای گل من که خیلی برف بازی رو دوست داری، اون روز کلی ذوق کردی. اونجا آدم برفی دیدی، برف بازی کردی و ... وقتی هم که سوار تله استیژ شده بودیم مرتب از چیزایی که از اون بالا می دیدی سوال میکردی خلاصه که به هممون خوش گذشت .   عشقمــــــــــــــــــــــــــــــــی ...
18 خرداد 1392

عروســــــی - 10 / اسفند / 91

  دهم اسفند عروسی عمه مریم بود که نفسم لباس عروس پوشیده بود. فدای دختر گلم با لباس عروسش، توی آتلیه فقط دوست داشتی با وسایل دکور بازی کنی و بالاخره بعد از کلی بازی کردن ازت عکس انداختیم ...
30 ارديبهشت 1392

تولد دو سالگی خانم خانمـــــــــــا

امسال تا راجع به تولدت صحبت میکردیم کلی ذوق میکردی، آخه عشقم دیگه خانم شدی و متوجه همه چیز میشی فدات بشم من   بازم به خاطر محرم نمیتونستیم برات جشن بگیریم و مثل پارسال یه تولد خانوادگی که روز تولد خودت بود و به فاصله چند روز بعد یه تولد با حضور دوستای مامان و بابا که البته نی نی هاشون دوستای شما بودن برات گرفتیم ، تو هم که عاشق تولد، کلی خوشحال بودی   تولد دو سالگیت، کفشدوزکی بود که تمام تزییناتشو خودم برات درست کردم   یگانه زهرا و کیک جشن اول         یگانه زهرا و کیک جشن دوم     عاشقتم نفسـ...
8 دی 1391

دو سالگی عشق مــــــــــا - 27 / آذر /91

امشب چه ناز دانه گلی در چمن رسید گویی بساط عیش مداوم به من رسید نور ستاره ای در شب تولدت انگار که فرشته ای از ازل رسید فرشته ی من تولدت مبارک   گل نازم 2  سال از وقتی که خدای مهربون تو رو به ما هدیه داد، میگذره و تو 2 ساله شدی عزیزم قد ستاره های آسمون دوست دارم   ...
5 دی 1391

مادرانه (از شیر گرفتن دخترکم)

 حتی وقتی از چند ماه پیش فکرشو میکردم برام سخت بود و اشک تو چشمام جمع میشد، لحظات بی تابی تو و دلتنگی خودمو تصور میکردم ، مخصوصا هرچی به زمانش نزدیکتر میشدیم آرزو میکردم ای کاش خود خدا یه کاری میکرد که به وقتش بچه ها دیگه شیر نخورن تا هم خودشون اذیت نشن و هم ماماناشون (البته هردو بیشتر از نظر روحی و عاطفی - برای من که اینجوری بود) خلاصه، روزای سخت و غمناک، پنج روز قبل از تولدت (چون آخر هفته بود) شروع شد البته تا قبل از این دفعات شیر خوردنت رو کمتر کرده بودم تا برات راحتتر باشه، در طول روز به بهونه های مختلف میتونستم حواستو از شیر خوردن پرت کنم ( البته هر وقت که اصرار داشتی میگفتم شیر اوخ شده و تو هم اعتراضی نداشتی) ، اما چون تو عا...
3 دی 1391

از شیر گرفتن یگانه زهرا - 22/ آذر / 91

دیگه خانوم شدی و شیر مامانو نمیخوری با اینکه برام سخت بود ولی کاری بود که باید انجام میشد،چند روزی برای جفتمون غمناک بود اما تمام سعی خودمو کردم تا حد ممکن کمتر اذیت بشی و کمبودی رو از نظر احساسی حس نکنی   دخترم دوستت دارم ...
3 دی 1391